نقد و آنالیز فیلم Finch؛ ماشینیسم معناگرا
به گزارش مجله سفرنامه ترکیه، رضا بهکام؛ میگل ساپوچنیک فیلمساز انگلیسی-آرژانتینی تبار که عمده فعالیتش را از سریال سازی تلویزیونی وام می گیرد و تک نقطه Repo men 2010 فیلمی در ژانر علمی-تخیلی و اکشن را در پرونده فیلمسازی خود دارد با انتخاب فیلمنامه ای غیرسفارشی Spec script از آیور پاول بریتانیایی و کریگ لاک نویسنده جوان که در نوشتن آثار Apocalyptic سر رشته دارند، Finch یا بایوس را برای دومین اثر بلندش به عرصه ظهور می رساند.
اثر ساخت یافته با بهره مندی از ژانر های Sci-fi علمی-تخیلی و Post-apocalyptic پسا-آخرالزمانی در راستا اخلاق خود ویرانگری انسان معاصر با زبانی کمدی، سکانس های سرخوشانه و خالی از کشف را برای مخاطبانش رقم می زند.
در نقد موجود و در بخش اول که به فیلم مذکور اشاراتی می گردد به خلق آثار پسا-آخرالزمانی و تفاوت هایش با فیلم های آخرالزمانی خواهم پرداخت.
اطلاق واژه آخرالزمان در میزانسن سینمایی، به توسعه آثاری متکی بر عوامل تاثیرگذار مرتبط با حضور منجی روی می آورد. غلبه بر مشکل، نجات جسمی، تذکردهی، منجی امریکایی، توجه به دانش بشری، نظارت مستمر، خرق عادت و نیز کار با گروه ویژه، انسانیت و توجه به خانواده، معنویت، عدالت اجتماعی، حفظ محیط زیست جزو اولویت های تاثیرگذار حضور منجی در سینمای آخرالزمانی است که در فیلم موجود برخلاف راستا انسانی و ابرانسانی پیمایشی، پرچم بقا به دست شخصیت روبات نیمه هوشمندی می افتد تا با حذف راس انسانی در کره خاکی (در این فیلم براساس بیماری نمادین شخصیت فینچ)، موجودات غیربشری اعم از حیوان و گیاه نفس راحتی از نیروی شر از بین رفته بکشند.
برهه زمانی فیلم نزدیک به آرامش پس از توفانی است که آخرین بازمانده انسانی خود را برخلاف منطق داستانی و به شکلی کلیشه محور از دست می دهد تا کاراکتر ماشینی در ابعاد انسانی و روباتیک جف که به وسیله دانشمند امریکایی به نام فینچ بایوس شده است را در طول مدت زمان کوتاهی به تقلید از آخرین بازمانده بشری وادارد که با نگاهی خوشبینانه به مضامینی، چون اعتماد، عشق و بقاء سبز مانیفست مضمون محور فیلم به صورتی اخلاق مدار و براساس الگوی اجلاس همزمان با اکران فیلم، COP26 یا کنفرانس تغییرات آب و هوایی سازمان ملل متحد در سال 2021 نزدیک کند و پیامد های آن را در خود بازتابد.
قدر مسلم فیلمساز در ساخت دنیا برآمده و خلق شده از اثر یک گام فراتر از دنیا متنی و روایی قدم برداشته است، اما با این وصف تلفیق متن و میزانسن های موجود به رهیافتی در راستا دراماتیک شدن قصه نمی انجامد.
بهره مندی از دنیا قصه گو با فرم داستان سرایی و اعترافات زبانی کاراکتر انسانی شخصیت فینچ با بازی تام هنکس در دستور کار نویسندگانش است تا در نقاط انفصالی خالی شده از ریتم، شخصیت به خاطره گویی کلیشه ای روی آورد.
استفاده از عبارت روزی روزگاری یا Once upon a time گویشی است که برای حیوان و ماشین های هوشمند فیلم جف و دوئی به تحولی در راستا پلات درونی شخصیت راهی نمی یابد و دنیا مونولوگ محوری بنیان می گردد که با وجه غیرکنشمند دیالکتیک موجود به اتمسفری از جنس سولی لوگ بدل می گردد تا مضامینی، چون اعتماد، خانواده و تناقضات رفتاری بشر جنس زندگی خالی شده از فناوری را به تعادل ریتمیک نسبی نزدیک کند و کندی حاصل از پلان های روایی را به جرح و تعدیل تصنعی برساند.
هر آنچه در سینمای آخرالزمانی و پسا-آخرالزمانی محقق می گردد، عناصر سبکی غالب است که در اتحادی رویه مند به کنشگری فضای برتافته از زمانش منتج می گردد.
سینماتوگرافی در راستا قاب بندی ها و ارجاعات میزانسنی به فیلم های مهم تاریخ سینما، انتخاب لوکیشن ها، جنس تدوین و امور صدا و حتی موسیقی متن و امور مهم جلوه های ویژه بصری و میدانی و از همه مهم تر طراحی صحنه محیطی با توجه به فرآیند چهره پردازی و طراحی لباس براساس زمان روایت جملگی از مصادیق شاخص بازنمایی ژانر مذکور است که در گامی فراتر و برای ژانر پسا-آخرالزمانی با حذف نیرو های شر و انتها یافتن نبرد توامان می گردد که می توان حصول آن را در متن های اخلاقی و پندآموز نیز بیشتربرشمرد.
طراحی صحنه فیلم منشعب از ژانر تعریف شده بر پایه پادآرمانشهری از هم گسیخته بنا شده است تا ایالات امریکایی را خالی از سکنه و نیرو های شر انسانی نشان دهد، انسان هایی که با رشد تکنولوژی و صنعت و بسط ریشه ها و شاخ و برگ های آن در زندگی شخصی و اجتماعی، بلایی غیرقابل کنترل را در دامان خود گسترده اند.
روایت با توجه به حدس زمانی قراین فیلم (ابتدای قرن حاضر) صحنه را خالی از مجازیت و شبکه های اجتماعی قرار داده و از مدیوم تلویزیونی نیز وام نمی گیرد و اساسا با محافظه کاری تمام یک گام عقب تر از موجودیت واقعیت کنونی دنیا ایستاده است.
Finch با استفاده از المان های ماشینی با ارجاعات میزانسنی به آثاری، چون فیلم های هوش مصنوعی 2001 اسپیلبرگ، سری بیگانه ریدلی اسکات و انیمیشن WALL-E اندرو استنتن به خلق سکانس هایی روی می آورد تا به دنیا شخصی شده و درونی کاراکترهایش نفوذ کند.
اگرچه که در فرآیند عناصر روایی، دیالوگ ها براساس تکنیک نوشتاری با فرایند انعکاسی از زبان انسان به ماشین و بالعکس درصدد است تا به بازسازی روابط سه راس انسان و حیوان و ماشین بپردازد، اما شعاری بودن محتوا راستا مطلوبی برای فرم روایی ایجاد نمی نماید و غالبا و براساس فرایند فرسایشی و پرتکرار موجود فیلم در بزنگاه های مهم از ریتم مناسب خالی می گردد و مخاطب به اجبار به طراحی صحنه و تنوع جلوه های ویژه و مواردی که به عناصر سبکی اثر، چون مونتاژ و موسیقی متن صُلب شده تکیه می نماید که آن هم صرفا و با توجه به عدم شناسایی هویت آنتاگونیست موجود در قصه به بن بستی بی بازگشت دچار می گردد.
نسبت قدرت تکلم جف همسو با زبان انسانی فینچ به شکلی نمادین فرآیند ساخت زبان آیندگان را ترسیم می نماید که با منسوخ شدن زبان انسانی و پایداری ماشین ها و زیست مطلقه آنان، واژگان در بستر ادبیات به پرتگاه درّه نیستی خود نزدیک می شوند هر آنچه ایلان ماسک میلیاردر امریکایی نیز چندی قبل بدان اشاره مستقیم کرد که تا دو دهه آینده انسان را از استفاده زبانی بی احتیاج می کنم!
استحاله شکلی کاراکتر ماشینی جف به جف بزوس میلیاردر امریکایی منتج می گردد تا تفکرات زمین ناامن و ایمن سازی سیارک های دیگر برای سکونت بشریت بیش از پیش در فیلم تقویت گردد، رویدادی که در میزانسنی عیان، تمرین رانندگی جف در بیابان و در غیبت فینچ صورت می گیرد تا شباهت بصری صحنه از منظر لوکیشن سیاره مریخ و کوشش میلیاردر های امریکایی برای آماده کردن آن برای سکونت انسان های نسل پاکسازی شده و به اصطلاح برتر در آنجا میسر گردد.
عناصر فانتزی، چون سگ دست آموز به نام گودیر و ماشین کنترلی هوشمند به نام دوئی حصولی با کارکرد معین در راستا پیرنگ بیرونی را در پی ندارد و قاعدتا در پس زمینه پلان ها جای می گیرند اگرچه که نویسندگانش کوشش می نمایند تا آن ها را در متن مهم جلوه دهند، اما این اتفاق با نمادی، چون پروانه مظهر رشد و بالندگی به دام ابتذال افتاده و گره آن نیز به دست کاراکتر هوشمند جف به رهیافت مناسبی منتهی نمی گردد.
از سایر معینه های سینمای پسا-آخرالزمانی می توان به فراوری ترس درونی اشاره نمود که برگرفته از عناصر سبکی فیلم و البته شخصیت های تنهای آن است، صفتی که فیلمساز صدرالوصف از آن غافل بوده و مخاطبش را به درک چرایی استفاده از جنس سینمای حاصل الصاق نمی نماید.
بایوس درصدد است تا هوش مصنوعی پیشرفته که با رفتار های انسانی و قوه حافظه تخلیط شده است را به اصرار به نماینده ماشینی منتصب کند و او را وارث تاج و تخت ویران شده بشری معرفی کند، ابزارگان ماشینی که خود نابودی زمین را رقم زده اند اینک به عنوان منجی نه چندان مطمئن به سمت و سوی آبادانی زمین با توجه به شعار های موجود که در قالب چهار عمل اصلی با انشعاباتی چند برای هر شاخه حرکت می نمایند در نظر بگیرد.
می توان براساس اندیشه برتافته از فیلم به نظریه معروف ژان بودیار فیلسوف فرانسوی معاصر نیز نقبی زد که اعتقاد داشت: دنیا پسامدرن دنیا وانموده است. از نظر وی ما وارد دنیا فراواقعی شده ایم. به عبارت دیگر، واقعیت فراوری می گردد، ولی از قدرت ما خارج است.
منبع: فرارو