چطور می گردد عاشق کسی بود، اما دوستش نداشت؟

به گزارش مجله سفرنامه ترکیه، گاهی برای همه مان پیش آمده که نسبت به نزدیک ترین آدم های زندگی مان احساس مطلوبی نداشته ایم. شاید حسی عجیب و دوگانه باشد. می دانیم اگر از دست شان بدهیم تا ورطه نابودی غمگین می شویم، اما در لحظه دوست نداریم در کنارشان باشیم. چرا چنین است؟

چطور می گردد عاشق کسی بود، اما دوستش نداشت؟

به گزارش راهنماتو، با من، جان آمودئو، روان شناس و نویسنده پایکوبی روی آتش: روشی فکر آگاهانه برای روابط عاشقانه، و وبسایت راهنماتو همراه باشید، تا به شما بگویم علت چیست.

نمی خواهم عشق را چیزی جز این تعریف کنم که وقتی می گوییم عاشق کسی هستیم، منظورمان این است که به او اهمیت می دهیم و می خواهیم راضی باشد. جایی در قلب مان به آن ها اختصاص دارد که آن ها را می ستاید و برای همه خوبی های آن رابطه ارزش قائل هستیم.

شاید عجیب به نظر برسد، اما اغلب عاشق آدم ها بودن از دوست داشتن شان راحت است. عشق بدور از تعاملات روزمره با آدم ها به حیات خود ادامه می دهد. وقتی به کسانی که عاشق شان هستیم فکر می کنیم، گرمای مطلوبی را در قلب مان احساس می کنیم.

ممکن است محبت، مراقبت و مهربانی نسبت به آن ها تجربه کنیم. اما اگر بیش تر از یکساعت یا حتی بیش تر از 2 دقیقه با آن ها وقت بگذرانیم، ممکن است از خودمان بپرسیم اصلا چرا باید این همه وقت با این آدم ها سپری کنیم؟

مثلا روابط تان با والدین و خواهر و برادرهای تان را در نظر بگیرید. احتمالاً به خاطر داشتن آدم هایی که درک تان می نمایند، نسبت به شما مهربان و حامی هستند، احساس سعادت می کنید. اگر چنین است، شما هم عاشق آن ها هستید و هم دوست شان دارید.

شما از همراهی با آن ها لذت می برید، زمان زیادی را با هم می گذرانید و همواره منتظر هستید که دوباره آن ها را در تعطیلات دیدار کنید. اگر چنین است، دیگر خیلی خیلی سعادتمند هستید.

اما من اغلب از دوستان و مراجعانم داستان هایی می شنوم که حاکی از روابط نامطلوب با خویشاوندان شان است. آن ها عاشق خویشاوندان شان هستند، اما روابط شان اصلا بالنده نیست. کافی است که تلفنی با هم صحبت نمایند یا همدیگر را دیدار نمایند، بعدش حس می نمایند همه انرژی شان تخلیه شده است. مدتی طول می کشد تا دوباره سرحال شوند. همان لحظات با خودشان قسم یاد می نمایند که دیگر هرگز با این افراد وقت نگذرانند.

اما مدتی بعد عشق و اهمیتی که برای این افراد قائل هستند بر قسمی که با خودشان خورده اند غلبه می نماید، تا دوباره یادشان بیاید که چرا این اشخاص را دوست ندارند!

اگر این حرف ها برای تان آشناست، احتمالا خویشاوندی، دوستی یا حتی شاید همسرتان را به خاطر می آورید؛ یعنی همان کسانی که عاشق شان هستید و برای شان اهمیت قائل اید. اما نمی توانید مدت طولانی در کنار این آدم ها باشید.

همه احتیاج به شنیده شدن، ارزشمند دانسته شدن و حمایت شدن داریم. ما دوست داریم که با افراد احساس راحتی کنیم. اما به نظر می رسد هرگز به آن نقطه نمی رسیم. برخی اوقات، نزدیک ترین آدم ها به ما برای مان برنامه ریزی می نمایند. ممکن است برای مان اهمیت قائل باشند، اما می خواهند برای شادی ما نسخه بپیچند و به ما بگویند چه کار کنیم، چه احساسی داشته باشیم و به چه فکر کنیم.

یا به قدری درگیر نگرانی ها و مسائل خودشان هستند که دیگر مجالی برای حمایت از احساسات، احتیاج ها و نگرانی های ما ندارند. وقتی سر صحبت را با آن ها باز می کنیم، ممکن است خیلی سریع بحث را به سمت خودشان تغییر دهند.

ملزوماتی که برای دوست داشتن یک آدم احتیاج است

بنیان دوست داشتن یک آدم آن است که در کنار او احساس امنیت عاطفی بکنیم. ما از حرف زدن یا حتی سکوت در کنار آن ها احساس امنیت می کنیم؛ درواقع احتیاجی نیست که همواره گفت وگویی برقرار باشد یا احتیاجی نیست مدام حرف زده گردد.

در کنار آدم هایی که دوست شان داریم احتیاجی نداریم مدام در لاک دفاعی فرو برویم و از خودمان دفاع کنیم. در کنارشان بدون هیچ کوششی احساس راحتی می کنیم. می توانیم در کنارشان جدی، شوخ طب یا مهربان باشیم. می توانیم در کنارشان احساس شادی، حمایت گری و خرسندی کنیم.

همینکه به صورت خودانگیخته و بدون کوشش در کنار یک شریک عاطفی، خویشاوند یا دوست احساس شادی می کنیم، نشانه ای است از اینکه آن شخص را دوست داریم.

ما آدم هایی را دوست داریم که به لحاظ عاطفی سالمند، برای خودشان ارزش زیادی قائل هستند، خودتنظیمی بالایی دارند، تمایلات مطبوعی دارند و بدون اینکه خودخواه یا کنترلگر باشند، اعتمادبه نفس بالایی دارند.

دوست داشتن آدم هایی که به لحاظ عاطفی دچار چالش هستند، کار سختی است. وقتی افرد ظرفیت سالمی برای خودتنظیمی نداشته باشند، بیش تر محتمل است که با خشونت، کنایه و سرزنش گری با ما برخورد نمایند.

این افراد بیش تر مستعد بیان احساس شان به طرزی اغراق آمیز هستند تا به روش های غیر خشونت آمیز و تهدیدنماینده.

آدم های خودشیفته، پر از احساس شرم و خجالت، نامعتبر، به شدت حراف که مدام می خواهند سر از دنیای ما در بیاورند یا هیچ تمایلی ندارند که آسیب پذیری شان را نمایش دهند، کسانی هستند که به سختی می توان دوست شان داشت.

بعد تاریک شخصیت من

دلایل پیچیده دیگری برای دوست نداشتن آدم ها می تواند وجود داشت باشد. شاید کسی را به این علت دوست ندارید که اتفاقا مظهر نوعی آسیب پذیری است که آرامش تان را سلب می نماید، آن هم به این علت که خودتان از آسیب پذیری تان بیزارید.

شاید دوست شان ندارید، چون از شما پیروز ترند و شما را می ترسانند. شاید شما را یاد یکی از والدین یا شریک عاطفی سابق تان که دوستش نداشتید، می اندازند. یا شاد بیش از حد حق به جناب هستند و شما را یاد جزم اندیشی ناپسند خودتان می اندازند. شاید به این افراد حسودی می کنید، چون دوست داشتید کاری که آن ها می نمایند را شما می کردید.

وقتی ابعاد سایه دار و تاریک چرایی دوست نداشتن آدم ها برای تان روشن می گردد، چیزی در درون خودتان ـ و بین شما و آن ها ـ تغییر می نماید.

من هرگز به کسی توصیه نمی کنم کسانی که دوست ندارند را از زندگی شان حذف نمایند؛ داشتن آدم هایی که عاشق شان هستید و برای شان اهمیت قائلید، سعادت است.

اما اکیدا توصیه می کنم در کنار آدم هایی که در شما احساس خودانگیخته شادی و رضایت فراوری می نمایند بمانید و از همه مهم تر همه ویژگی هایی که در این آدم ها می بینید و دوستش دارید را در خودتان هم پرورش دهید.

منبع: فرارو
انتشار: 14 مرداد 1402 بروزرسانی: 14 مرداد 1402 گردآورنده: turkeyro.ir شناسه مطلب: 2459

به "چطور می گردد عاشق کسی بود، اما دوستش نداشت؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "چطور می گردد عاشق کسی بود، اما دوستش نداشت؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید